جونم براتون بگه که
سوم دبستان بودم :))
یه روز صبح که میخواستم برم مردسته تو خونه از بابام 25 تومن پول جیبی گرفتم
تا کفشامو پوشیدم که برم جلو در بیرون مامان ازم پرسید از بابات که پول نگرفتی؟
گفتم: نه نع ن
25 تومن هم مامان بهم داد
منو بگو که خر کیف شده بودم
50 تومن پول جیبی
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم و...
آره اونروز رفتم مدرسه و عجیب خوش گذشت با 50تومن
ظهر که اومدم مامانم با یه نگاه رستم گونه بهم گفت: .......حالا منو میپیچونی!! دارم برات
صبح فردا که میخواستم برم خبری از 25 تومن نشد
نا امید رفتم مردسه....
تو زنگ تفریح رفتم سمت دکه که خوراکی میفروختن
دستای زیادی دراز شده بود از پنجری
هرکی یه چیزی میخواست
منم دستمو قاطی اونا دراز کردم!!!!!!!
فروشنده نوبت من که شد گفت چی میخواستی؟
گفتم کلوچه دیگه!!!
یکی داد و گفت بیا اینم باقی پولت!!!!!
.
بازم داشتم میخوندم همه چیز عالیه
من چقد خوشبختم....
.
.
.
حالا اونارو بیخیال
حساب کن ببین من چند سال دارم؟؟؟
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
تبلیغات
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت
کدهای اختصاصی