لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه
لالالالا گلم باشي هميشه در برم باشي
لالالالا گل آلو درخت سيب و زرد آلو
لالالالا گلي دارم به گاچو بلبلي دارم
لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش
لالالالا گل زيره بابات دستاش به زنجيره
لالالالا گلم لالا بخواب اي بلبلم لالا
لالالالا گل لاله دوست داریم من وعمه
لالالالا گل دشتي همه رفتن تو برگشتي
خداوندا تو پيرش كن خط قرآن نصيبش كن
لالالالاگلم باشي بزرگ شي همدمم باشي
كلام الله تو پيرش كن زيارتها نصيبش كن
لالالالاگل زردم نبينم داغ فرزندم
خداوندا تو ستاري همه خوابن تو بيداري
به حق خواب و بيداري عزيز م را نگه داري
لالالالاگل خشخاش بابات رفته خدا همراش
بابات رفته به هل چيني، بياره قند و دارچينی
لا لالایی گل لالا
مهتاب اومده بالا
موقع خوابه حالا
لالالایی گل نی نی
خوابهای خوش ببینی
روی ابرا بشینی
لای لا لا لای
لالالا لای لالالایی
لالا لالا گل پونه
بابا عمره، بابا جونه
لالا لالا گل کاشی
مث غنچه تو باغ ، وا شی
لالا لالا گل مریم
همش دور تو می گردم
لالا لالا گل تازه
خدا کارا رو می سازه
لالا لالا گل نسرین
به حق سوره ی یاسین
میاد آفتاب رو بوم ما
نکن گریه ! گل زیبا
لالا لالا گل مینا
نمونی لحظه ای بی ما
همیشه اینورت مامان
همیشه اونورت بابا
لالا لالا گل بادوم
بخواب جونم بخواب آروم
لالا لالا گل پسته
نباشی تنبل و خسته
لالا لالا گل لاله
دوست داریم من و خاله
لالا لالا گل لاله
خدا تو رو دوست داره
لالا لالا گلی دارم
تو خونه بلبلی دارم
لالا لالا گلم باشی
همیشه همدمم باشی
بزرگ شی مونسم باشی
تو سختی یاورم باشی
لالا لالا گل آلو
درخت سیب و زردآلو
نی نی وولکی کلاغی رو
دیده رو پشت بومشون
کلاغه قارقار می کنه
رفته صداش به آسمون
نی نی می گه :آهای کلاغ
این قدر سروصدا نکن
بازیهای کلاغی رو
رو پشت بوم ما نکن
بابام تو خونه خوابیده
قارقار کنی بیدار می شه
مامانم هم ناراحت از
صدای قار و قار میشه
برو تو باغا بازی کن
آواز بخون با قاروقار
راستی ! از اون جا که می آی
برای من گردو بیار
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
تــــوپ سفیدم قشنگی و نـــازی
حالا من می خوام برم به بازی
بازی چه خوبه با بچه های خوب
بازی می کنیم با یه دونـــه تـــوپ
چون پرت می کنم توپ سفیدم را
از جــــا می پره می ره تو هـــوا
قل قل می خــــوره تو زمیـــن ورزش
یک و دو و سه و چهار و پنچ و شش
ای زنبــــــور طلایـی
نیش می زنی بلایـی
پاشو پاشــــو بهاره
گل وا شــــده دوباره
کندو داری تو صحرا
سر میزنی به هر جا
پاشو پاشـــــو بهاره
عسل بســــاز دوباره
لیلی، لیلی، های های
گریه کنیم! وای وای!
گریه چرا؟
چون که رفیق ناز ما مریض است.
دوست تمام بچهها مریض است.
دست و بالش شکسته
شاخهی سبز پارسالش شکسته
گریه کنیم، مریض شده، وای وای
درخت نازنینی بود، های های
با باد که همبازی میشد
خوانندهی نازی میشد
سایهای داشت، صفایی داشت
دور و برش چه جایی داشت
آهای درخت مهربان
نرو، تو شهر ما بمان
باران میآد آب میخوری
باد که بیاد تاب میخوری
شاپرک قشنگی
رو دامنم نشسته
خسته شده گمونم
بال و پرش رو بسته
گل های رو دامنم
بالش خوابش شدن
چین چینای دامنم
بندای تابش شدن
دلم می خواد همیشه
کنار من بمونه
خیال کنه لباسم
براش شده یه خونه
قشنگم و قشنگم
سرخ و طلایی رنگم
به روی شاخه بندم
تاب می خورم ، می خندم
کوچکتر از آلویم
شبیه آلبالویم
با گوشت و پوست نرمم
میوه ی فصل گرمم
نیش ندارم، نوشم کن
گوشواره ی گوشم کن
سی ام آذره و یک شب زیبا
یه شب بلند به اسم شب یلدا
شب شب نشینی و شادی و خنده
شبی که واسه ی همه خیلی بلنده
همه ی اهل خونه خوشحال و خندون
آجیل و شیرینی و میوه فراوون
شب قصه گفتن و یاد قدیما
قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما
شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره
جای پاییز رو زمستون می گیره
ننه سرما باز دوباره برمی گرده
کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده
آن شانه را برمو نزن
آن شانه مال ديگري است
آن حوله بر صورت نزن
آن حوله مال ديگري است
مسواك او مسواك اوست
مسواك من هم مال من
مسواك را با حوصله
هر شب به دندونت بزن
مسواك كردن چهره را
خندان و خوش رو ميند
بوي دهانت را فقط
مسواك خوش بو ميكند
کتاب قصه ام کو؟
همون كه عكس گل داشت
همون كه روي جلدش
دو گربه ي تپل داشت
كنار گربه ها بود
دو جوجه طلايي
كتاب قصه ي من
به من بگو كجايي!
كاشكي يادم مي اومد
تو را كجا گذاشتم
هنوز تو را نخوندم
چون كه سواد نداشتم
مورچه داره می بافه
با نخ زرد و یشمی
برای دوستِ خوبش
یه شالِ گرمِ پشمی
ریخته کنارِ دستش
صد تا کلافِ کاموا
مورچه می گه: «خدایا!
تموم می شه تا فردا؟»
زرافه دوستِ مورچه
فردا می شه سه سالش
هر چی براش می بافه
تموم نمی شه شالش
ما كودكانیم
شیرین زبانیم
تنها و با هم
كتاب میخوانیم
ما در دبستان
شادیم و خندان
چون گل كه دارد
جا در گلستان
گفتار ما خوب
هر كار ما خوب
با هر كسی هست
رفتار ما خوب
زرد و زرد
طلا طلا
برگ درختان
سرد و سرد
باد وزان
توی گلستان
برگ و برگ
توی هوا
مثل پرنده
باد و باد
روی زمین
مثل خزنده
قار و قار
کلاغکی
بر لب ایوان
دنگ و دنگ
صدای چیست ؟
زنگ دبستان
شب بود و چراغك بود.
شيطان ، تنها، تك بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بويي نه براه.
ناگاه
آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.
خاك سايه در خواب.
زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد سهراب سپهری
شايد كه سفره های پر از نان برای بعد
در خانه فقر آمده، ايمان برای بعد
يک روز دوست پشت در خانه اش نوشت:
ما خسته ايم، ديدن مهمان برای بعد
يک كوچه در كنار من و كودكی بكش
تصوير مرد پير خيابان برای بعد
جا مانده است دفتر فرياد در حياط
فرصت دهيد، بارش باران برای بعد
هرگز كسی نديد كه يخ زد نگاهمان
هرگز كسی نگفت زمستان برای بعد
پرواز، اين هميشه ترين، پيش روی ماست
يک عمر پشت ميله زندان برای بعد
شايد برای بعد، كسی از تبار من
بهتر بگويد عاطفه، انسان برای بعد
شايد كه سفره های پر از نان برای بعد
در خانه فقر آمده، ايمان برای بعد
يک روز دوست پشت در خانه اش نوشت:
ما خسته ايم، ديدن مهمان برای بعد
يک كوچه در كنار من و كودكی بكش
تصوير مرد پير خيابان برای بعد
جا مانده است دفتر فرياد در حياط
فرصت دهيد، بارش باران برای بعد
هرگز كسی نديد كه يخ زد نگاهمان
هرگز كسی نگفت زمستان برای بعد
پرواز، اين هميشه ترين، پيش روی ماست
يک عمر پشت ميله زندان برای بعد
شايد برای بعد، كسی از تبار من
بهتر بگويد عاطفه، انسان برای بعد
دستت شبیه قبل پناهم نمی دهد
در سرزمین قلب تو راهم نمی دهد
چشمی که با اشاره سکوت مرا شکست
پاسخ دگر به حرف نگاهم نمی دهد
اين اشكها، ستارهي شبهاي غربتم
نوري به آسمان سياهم نمی دهد
احساس عشق ، همسفر نيمه راه من
جاني به لحظه هاي تباهم نمي دهد
یا عشق یا وصال ...چه سخت است زندگی
وقتی که هر دو را به تو با هم نمی دهد
گاهی هم انتخاب، فقط یک بهانه است
یعنی هرآنچه را که بخواهم ، نمی دهد...
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟
تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟
شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟
غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟
گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال
زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید
یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس
گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟
تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری
بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود
آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست
گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر
به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا
آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل
باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند
بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی
این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!
پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید
شاعر، خواسته از ابتدای کار بگه کنکور بدردتون نمیخوره بابا ! اما انتهای کار به این نتیجه میرسه که چاره ای بجز درس خوندن ندارید! پس درساتونو بخونید تا یه رشته خوب تو یه دانشگاه عالی قبول بشید و ارباب خودتون، خودتون باشید ...
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...!
الهی! باخاطری خسته، دل به کرم تو بسته,
دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی,
… پاس نشوند حکیمی،
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم.
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ،وجیبم خالیست که میبینی.
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر یاارحم الراحمین . . . !
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!