در کودکی از تکلیف می ترسیدیم و اکنون از بلاتکلیفی
یادش بخیر واقعا...نزدیک عید پیک بهاران رو که یگرفتیم با عجله می اومدی خونه تو همون بهم ریختگی خونه تکونی حلش میکردیم کیا یادشونه؟
یادش بخیر اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم...
شما یادتون نمیاد یه زمانی با2تومنی(هزار نداره!)از بقالی شکلات می گرفتیم می خوردیم!
شما یادتون نمیاد:
ما همه پیروئه قاشق چنگالیم
بر سفره ها حمله میبریم
کو غذا کو غذا کو غذا ما؟
اخ که دلم ضعف رفت
اخ حوصلم سر رفت!
مرگ بر بادنجون درود بر فسنجون
یکی از دغدغه های بچگیم این بود که میرفتم دستشویی،نمیدونستم کدوم طرف باید بشینم...
باز بارا،بی ترانه،بی هوای عاشقنه،بینوای عارفانه، در سکوت ظالمانه،خسته از مکر زمانه،غافل از حتی رفاقت،حاله ای از عشق و نفرت،اشکهایی طبق عادت،قطرهایی بی طراوت،روی دوش ادمیت،می خورد بربام خانه...
از تفریحات سالم دهه شصتی ها این بود که دستاشونو با اب خیس می کردن میپاشیدن رو بخاری نفتی و تیسس صدا میداد
بچه که بودم فکر می کردم زمان شاه همه جا سیاه و سفید بوده!