loading...
سایت تفریحی و سرگرمی فان تراک
admin بازدید : 101 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

روزی روزگاری, الاغهای دهی از پالاندوزشان ناراضی بودند و شاکی زیرا
پالانی که برایشان میدوخت پشتشان را زخمی میکرد
در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به دهشان بیاید
از آنجا که این نیز حکایتیست و حکایت هم آمد و نیامد دارد,
دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت
اما,چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... پالان راحتی بر تن خر ها نمیدوخت
بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند
شکر حق که این بار نیز چون حکایتی بیش نیست ,دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد اما افسوس که باز هم پالانشان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی...
هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد وآن پالاندوز رفت
اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد
تا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند واین بار نه برای رهایی ازپالان دوزبلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند

admin بازدید : 52 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

 

 

داستانک,داستان آموزنده,داستان کوتاه پادشاهی با یک چشم و یک پا
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان

 

admin بازدید : 47 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید که: «چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
چون پیمبر نیستی پس رو براه*******تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گر سلطان نیی*******خود مران چون مرد کشتی بان نیی

 

قابل توجه مدیرانی که قرار است انتخاب کنند یا انتخاب شوند.
تبلیغات

آپلود عکس
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1055
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 109
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 178
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 32
  • بازدید هفته : 229
  • بازدید ماه : 354
  • بازدید سال : 8,558
  • بازدید کلی : 94,226
  • کدهای اختصاصی
    Abzar4u